قصه من و اسنپ
باور کنیم مردم گرفتارند

همه‌چیز مثل روزهای دیگر بود. هوا تا حدی سرد اما آفتابی، خیابان‌ها شلوغ، ترافیک صبحگاهی در مسیریاب‌ها قرمز و ساعت هم که مثل برق و باد می‌گذشت. پیام که رسید، با چنان سرعتی پله‌ها را پایین رفتم که یاکریم پایین راه‌پله، فرار را به قرار ترجیح داد و درجا پرید. چند روزی بود که به سختی چوب‌های کوچک را کنار هم می‌گذاشت تا لانه‌ای بسازد. گمانم با دویدنم هر چه رشته بود را پنبه کردم.

پژو خاکستری رنگ دم در آماده بود و با قرار گرفتن من و بساطم در صندلی عقب، سفرمان شروع شد. همان ابتدای راه آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت: «نقشه‌یاب من کار نمی‌کنه از صبح. اگه ممکنه خودتون آدرس بدین.» من که حسابی به نیم ساعت زمان رسیدنم به مقصد دل بسته بودم تا کلی پیام نخوانده را بخوانم و چرخی در شبکه‌های اجتماعی بزنم، نگاه سردی در آینه به او انداختم و با «بپیچید سمت راست» مسیرگویی‌ام را شروع کردم. نمی‌دانم چندمین راست و چپ را داشتم می‌گفتم که حرفم را قطع کرد و گفت: «لطفا نقدی پرداخت کنید.» فکر نمی‌کنم صنعت موشک‌سازی دنیا هنوز توانسته باشد موشکی با آن قدرتی که در درون من پرتاب شد،‌ بسازد. چشمانم را تا جا داشت گرد کردم و با لحنی به شدت شاکی گفتم: «من شارژ دارم و نمی‌تونم نقدی پرداخت کنم.» سکوت کرد و هیچ نگفت.

خیلی زود گفتم: «خروجی چمران شمال رو برید و بعدش هم نیایش شرق.» با خودم گفتم این‌طوری دست‌کم تا سر چهارراه اسفندیار دیگر ناچار نیستم چپ و راست کنم. هنوز پیام‌های تلمبار شده گوشی را باز نکرده بودم که شروع کرد: «اگه من بهتون گفتم نقدی پرداخت کنید به خاطر این بود که ضامن رفیقی شدم و دیروز حسابم رو بلوکه کردن. باید برم یه حساب دیگه باز کنم و به اسنپ اعلامش کنم که یکی دو روزی طول می‌کشه. به هر حال ببخشید. می‌دونم که اصلا این روزها کسی پول نقد هم همراهش نداره ولی گفتم شاید یه درصد شما داشته باشید.» میز محاکمه را در مغزم راه انداختند و قاضی پشتش جا گرفت. همچنان که تند تند یکی می‌گفت دارد سیاه‌نمایی می‌کند و دیگری مرا به انسانیت دعوت می‌کرد، چند کلمه‌ای را مزه‌مزه کردم و گفتم: «خیلی متاسفم که مشکل براتون پیش اومده ولی می‌دونین که درخواست نقدی از مسافرا امتیاز منفی داره؟ من جاتون بودم امروز می‌رفتم کارای انتقال حساب رو انجام می‌دادم که زودتر این مشکل حل بشه و امتیاز منفی نگیرم.»

این‌بار لحنم آرام بود و دوستانه. نمی‌دانم در دلش چقدر فحشم داد یا فکر کرد واقعا دارم راهنمایی‌اش می‌کنم ولی در کل حس خوبی نبود. این‌که مردی با آن سن و سال برای چندرغاز به من رو انداخته بود، لابُد مشکلی داشته چون نه حرفی از دیرکرد واریز پول به حسابش زد و نه از سیستم مالی اسنپ شکایت کرد. دردش ضمانتی بود که برای رفاقتش خرج کرده و حالا دامنش را گرفته بود.

کسی چه می‌داند؟ شاید در پس درخواست‌های نقدی دیگری که از سوی رانندگان گهگداری مطرح می‌شود هم گیر و گرفت شخصی وجود دارد. حالا آن‌ها گرفتاری‌شان را پشت نحوه پرداخت مالی اسنپ پنهان می‌کنند و اسنپ را جلو می‌اندازند، اما این یکی بنای پنهان‌کاری نداشته.

برای خواندن یکی دیگر از قصه‌های من و اسنپ با عنوان ترافیک ونک، فلافل کوچه مروی‌ و چند داستان دیگر کلیک کنید.

اشتراک گذاری پست